۱۳۹۲ آذر ۲۱, پنجشنبه

عشق مردن

مانیتورْ خاک گرفته. جابه‌جا لکه‌های بی‌شکل و بدقواره دیده می‌‌شود. آفتاب از پنجره رویِ صفحه افتاده. لکه‌ها می‌شوند کسره و فتحهٔ‌ نا‌به‌جا. معنی جمله‌ها به هم می‌ریزد. دیگر نمی‌توانم بفهمم که "عشقْ نمی‌توان مُردن*" یا "عشقِ نمی‌توانِ مُردن". تصویر تو هم خاک گرفته. بازدیدن‌اش برایم معنا ندارد. شاید یک زمانی می‌شد باور داشت به چیزهایی  از این باب که: "با عشق نمی‌توان مردن". ولی مهربانم، مردن ناگزیر ماست نه عشق. صفحه‌ها خاک می‌گیرند و معنا از دست می‌رود. کلمات که روزگاری دل‌فریب بوده‌اند، با قدری خاک، خار می‌شوند و می‌روند در چشم. گویا باید کر ولال شد تا به زبان اشاره‌ها ایمان آورد. 

* ترجمه شعری از هرمان هسه
پس نوشت: گویا به زبان اشاره ها هم نمی توان ایمان داشت. باور ندارید بروید ببینید درمراسم بزرگداشت ماندلا زبان اشاره ها چه می گوید!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر