۱۳۹۱ شهریور ۲۶, یکشنبه

هفتِ خبیث

داشتیم هفتِ خبیث بازی می‌کردیم. تازه بازی را یادم داده‌بودند. فکر کردم روابط خیلی‌ها هم به همین سیاق است. یک ‌روزی، یک عالمه کارت را تقسیم کرده‌اند با هم. بعد کم کم خسته شده‌اند. از یکدیگر. از کارت‌های تکراری‌شان. بعد از کلی مباحثه، قرار می‌گذارند که یکی خال را انتخاب کند و دیگری هم مثل او بازی کند. دیگری که خسته‌تر شد اصرار می‌کند که قانون جدیدی بگذارند. سربازی به میدان می‌آورد تا قاعده را عوض کند. بعد هم کارِ لج و لجبازی و انتقام بالا می‌گیرد. راه به راه، قوانین مسخره وضع می‌کنند تا شاید بازی ادامه یابد یا شاید هم زودتر تمام شود. قانونِ هفت هم به گمانم لحظاتِ واپسینِ بازی وضع شده. برای همین است که اسم بازی را گذاشته‌اند هفتِ خبیث. آخرِ بازی‌هاست که اسم‌شان معلوم می‌شود.  
از اول می‌دانستم این بازی‌هایی که همه می‌خواهند زودتر از دست کارت‌هایشان خلاص شوند آخر و عاقبت خوشی ندارند. گفتم من که خودم را می‌شناسم، بیایم و سرخوش بازی کنم. آخرش هم حال بدهم به دوستی که تولدش بود تا زودتر از دیگران ببرد. بیشتر از نصف کارت‌ها دست من بود که بازی تمام شد. 

۱۳۹۱ شهریور ۱۲, یکشنبه

رجعتِ لذتی دیرین

وضعیت جالبی است. به عنوان یک مهندس وقتی مقاله‌ای را می‌خوانم به دنبال این هستم که مدلش کنم، با یک سیستم. ورودی‌ها و خروجی‌هایش را شناسایی کنم. ببینم چه چیز جدیدی در مقایسه با سیستم‌های قبلی دارد؟ تا جایی که امکان داشته‌باشد اطلاعات را فشرده کنم و اضافاتش را بیرون بریزم. اما وقتی مقالات فلسفی را می‌خوانم هر لغت برای خودش یک سیستم است. انگار با سیستمی متشکل از اجزای گسترده روبه‌رو هستم. که یافتن کلمات کلیدی، برخی ساختارهای خاص گرامری و میزان اهمیت هر کدام از آن‌ها برای درک مطلب حیاتی است. این طرز فکر، هنگام خواندن مقاله، برایم جالب و هیجان‌انگیز است. به روحیه پازل‌چینِ من شباهت بیشتری دارد. این که سیستم را با ورودی و خروجی‌اش نشناسم. سیستم را بر اساس قوانین بیان‌شده‌اش از دلِ متن بیرون بکشم. اصلاً نمی‌ دانم امکان پذیر است که سیستمی را با ابزارهایی از جنس خودش شناخت یا نه. به نظرم ورودی و خروجی چیزی مستقل از سیستم هستند ولی شناخت یک سیستم از طریق خودش، مثل نرگسِ پنج ساله‌ای است که می‌نشست در سبد لباس‌ها و دسته‌های سبد را می‌گرفت تا خودش را بلند کند و تاب بدهد. کماکان اما، این جور تلاش‌ها برایم لذت بخش است. حداقل‌اش این است که آدم را قوی ‌می‌کند.