مهندسها و فلاسفه اگر در حرفهشان موفق باشند، تبحر متمایز کنندهای دارند که خود را معقول جلوه دهند. این تبحر ناشی از ماهیت کار و ابزاری است که با آن درگیرند. تمرین کردهاند که صغری-کبری بچینند و چه را به اقتضای چه بزرگتر جلوه دهند و چه را با استدلال چه، نامربوط . گاهی همین زیادی معقول جلوه کردنشان باعث میشود دلت بخواهد بیشترِ وقتت را با دوستانِ نقاش و پزشک و شیمیدان و حتی فیزیکدانت! بگذرانی! چنان حرف زدن روزمره را تبدیل به عرصه زورآزمایی می کنند که بیا و ببین. شخصا برایم نگرانکننده است که درسِ تخصصی که آدم در دانشگاه میخواند، روحیات و باورهایش را به طرز قابل توجهی متاثر کند. منظورم خود دانشی نیست که میآموزد. منظورم شیوه یادگیری آن است. مثلاً بیم آن نیست که آهنگری که پتک بر سندان میکوبد بازوان قدری پیدا کند، اگر آهن خونش به سبب مجاورت زیاد با آهن بالا رود یا میل جنسیاش کم شود بیمناک است!
۱۳۹۲ فروردین ۲۰, سهشنبه
دعوتِ آخر
پتک بر سرم،
بوی
خون ز دامنم،
آهنِ قراضه این تنم.
تو در چهارچوبِ در ظهور میکنی،
نیاز من
به بودنت گمان کنم دلیل تعجیل در ظهور توست!
حرف میزنیم، قدم میزنیم، شام میخوریم، پیاله
میزنیم.
دوباره اثباتِ تجربی برای یک حکم ساده جهان: نمیشود
که بیپرده گفت و شنید.
از قضای روزگار ایندفعه، داد هم نمی توان!
عجیب است از کافری چون من، دل دهد به منجیِ
دیگری.
یحتمل علتش هورمونی است!
بارها ظهور کردهاید و سقفِ آسمان من همان تیرهای
که بود،
چرکی کثیف دمدم غروب که بوی زنگ میدهد آسمانِ بستهٔ
مرا.
همصدا با تمام منجیانِ پیزوری، ناله سر میدهی:
"تو هم که باز پریودی".
پتک بر سرم،
بوی
خون ز دامنم،
آهن قراضه این تنم،
دعوت از تو بارِ آخرم.
اشتراک در:
پستها (Atom)