گوشهٔ راست زیر گردنم هنوز گزگز میکند. به طرز بسیار مطلوبی گردنم را با دندانهایش نواخت. کارش را خوب بلد بود و در گوشم همان چیزهایی را که دوست داشتم پچپچ میکرد. تا چشمش به روشنایی وسط اتاق افتاد اما، به ناگاه راهش را کشید و رفت. رفت که گردِ دیگری گردد. بیانصاف صبر نکرد ببیند چه در چنته دارم. نور چراغ دست و پایش را سست کرده بود.
صبور منتظر ماندم تا از نور شدید آزرده شود و پایین آید. وقتی گرفتمش، ژست روشنفکری را کنار گذاشتم و بالهایش را با ظرافت تمام کندم و از هنرنمایی خودم نشئه شدم.
اصلا مخالف هوسبازی نیستم. اما در آن لحظه من هم هوس داشتم که هنرنمایی کنم. اگر منصفتر بود، اگر میگذاشت با او نشئه شوم شاید من هم هوس نمیکردم جور دیگری ارضا شوم.
حیف شد! هردومان کارمان را خوب بلد بودیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر