یک وقتی تو را تا کردم و گذاشتم لای لباسهایم.
یک مشت گلبرگِ ارکیدهٔ ارغوانی هم ریختم به دامنت.
میدانی که، من عاشقِ رنگِ ارغوانیام!
عاشقِ اینکه صدای تو از لای لباسها بخورد به گلبرگها و ارغوانی شود.
خودش را
بمالد به تن این گنجهٔ ماهونی و بوی چوب بگیرد.
بعد بیاید نزدیک گوشم و زمزمه کند:
« ارغوانم
آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید»*
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید»*
از آنجا درآورمت که چه شود؟
* ه. الف. سایه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر