۱۳۹۱ خرداد ۲۹, دوشنبه

مرگ: دو

اوهم سبک خودش را برای نوشتن داشت. لغاتی را به کار می‌برد که تایپ‌شان برایش راحت تر بود. کلماتی که بیشتر حرف‌هایشان درردیف وسط صفحه کلید بود، از آن‌ها که توی‌شان زیادی چ و ح و ج نداشت. از بچگی انگشت کوچک دست راستش درست کار نمی‌کرد. شب عروسی‌اش هم، عسل را که می‌خواست در دهان نو عروس‌اش بگذارد، لباس گران‌قیمت سفید را به گند کشید. کلاً سبک زندگی‌اش همین بود. کارهایی را که خوب بلد نبود انجام دهد، کم و کم‌تر انجام‌ می‌داد تا آرام آرام فراموش کند که بلدشان نیست. بعد برایش می‌شد سبک زندگی. روشی که آن‌جورانتخابش کرده بود. اتفاقاً خیلی هم طرفدار داشت. حتی بعضی‌ از طرفدارانش سبک نوشتن‌اش را منطبق بر نظریه‌های فلسفی مدرن می‌دانستند و نبوغش را ستایش می‌کردند. در رانندگی هم مهارت چندانی نداشت. یک پارک دوبل برایش به مثابه امتحان الهی بود. کم کم داشت رانندگی را هم کنار می‌گذاشت. دفعه آخری که دیدمش از بچه‌ها سراغ یک راننده شخصی ارزان را می‌گرفت. آن شب زنگ زدم و گفتم که حالم خیلی بد است و اگر به دادم نرسد تا فردا دوام نمی‌آورم. می‌دانست پولش را ندارم که زنگ بزنم آمبولانس بیاید. در محذوریت بدی گذاشته‌ بودمش. از طرفی راحت نبود راه طولانی تا خانهٔ من را با ماشین بیاید. از طرفی هم دوست نداشت فردا بین دوست‌هایش چو بیافتد که فلانی برای دوستان‌اش ارزش قائل نیست. فعلاً همین برایش بس بود که جدا شدن ناگهانی از زن‌اش نقل مجلس‌شان شده بود. وقتی داشت می‌آمد باران بدی گرفته ‌بود. روی پلی که شمال و غرب شهر را به‌هم وصل می‌کند ماشین‌اش از ریل خارج شد و کنار رودخانه شهر مرد. امسال سال کم بارانی داشتیم. ماشین‌اش حتی در آب هم نیفتاده بود. توی ماسه‌های سفیدک‌زده فرو رفته بود.  

۴ نظر:

  1. اولا که همه را از دم داری می فرستی سینه قبرستان.
    ثانیا "در معذوریت بدی گذاشته‌ بودمش"، گمانم به اشتباه تایپی است، منظورتان محذور بوده، هر چند که اصلا درست نیست کسی را چنین در محذور بگذاری!

    پاسخحذف
  2. الف جان، شما صحیح می فرمایید. و البته سینه قبرستان هم جای بدی نیست. بعضا دانشگاه هم در آن حوالی می سازند!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. یا رب این بچۀ ترکان "چه دلیرند به خون"
      که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند

      حذف
  3. - چرا؟
    - خب پیش میاد...

    و دانشگاه هارو زیاد سینه قبرستان میسازند...

    پاسخحذف