ماه هم انگار سردش بوده امشب
رفته در آغوش یک ابرِ پتو مانند
چشمکِ از راهِ دورِ یک ستاره پیشکش،
مهتاب هم حتی نمیتابد!
من دلم یخ بسته در غربت
از این که با خودم نجوا کنم پیوسته:
اینجا روز، آن جا شب
این یکی آزاد گشت و آن یکی در بند
این یکی زخمیتر و آن یک جدا از همسر و فرزند
همچنانم سوزِسرد و باد میآید
با خود عطرِ کاجهای سبزمیآرد
و مرا یاد پرستوها میاندازد
یادِ آنهایی که ماندند و نکوچیدند،
که اسیر دام گردیدند...
کاشکی میشد بگویم من حواسم هست
راهِ آنجا را بهیادم هست
دردِ آنها دردِ من هم هست
و به یاد پایداریهایشان، من سبز خواهم ماند
و براشان سورهٔ والعصر خواهم خواند
و میکوشم که این تهماندهٔ ایمانِ خود را نادهم برباد
که خدایی هست و
پایان زمستان را بهاری هست.
زمستان ۹۰
نرگس، قشنگ اه. اما این قسمت "اسیر دام گردیدند" رو مث که باید یه پانویس براش بذاری .. هر چی فکر می کنم منظور شاعر رو نمی فهمم.
پاسخحذفحسن
اشاره به پرستو دوکوهکی هستش که الان تو زندانه و خیلی های دیگه.
پاسخحذفخیلی زیبا..
پاسخحذف