نشستن و فکر کردن به چیزهایی که اتفاق نیفتادهاند. به زمانهایی که همین الان دارند از دست می روند و جز عشقبازی با غم از دست رفتنشان کار دیگری نمیتوان کرد. فرورفتن تنها چیز قطعی است. گو یک آگاهی ازلی از بینتیجه بودن تلاش های آدمی. یک جور حالت اثیری دارد وقوف بر این شرایط. در عین حال که از دوست داشتن سرشار می شوم، دوباره تلنگر می خورم از بودن آدمها. بد جوری فشار میآورند. در عین حال که بودنششان برایم عذابآور است، نبودشان هم مجبورم می کند شروع کنم به جویدن ناخنهایم یا حتی کندن مژههایم. هر چه دور و برم میبینم رو به نابودی است. تا به حال محض دل خوشی هم نتوانستهام یک گیاه را بیشتر از یک هفته نگه دارم. ریشه همهشان خشک می شود و میروند به فنا. این لکههای روی پنجره هم که دیدن تاریکی محض بیرون را آزاردهنده میکنند. یک لحظه خودت را بگذار جای آن مادری که بچهاش زیر آوار مانده و دیگر وجود ندارد و خودش که سال ها بعد ذات الریه می گیرد و شوهرش که از پیری می میرد، بعد از آن که پسر سربازشان شوخی شوخی یک گلوله به کلیه چپ اش میخورد و از فرط خون ریزی تلف میشود. بعد بنشین و یک سری از این آهنگهای شش هشت بگذار و کمرت را بچرخان و به خودت بپیچ و درد را احساس کن. به لذت عمیق تخمه شکستن لاتهای سر کوچه پی ببر و شروع کن به تخمه شکستن با ورقهای بازی، با پرندههای عصبانی، با لایک کردنهای هیستریکِ خال گونهٔ چپ همسایهٔ مادرت اینها که یکبار در عروسی پسرشان دیدیاش و حالا در فیس بوک جزء "دوست"هایت است. این ور شهر دروغ و دلار! آن ور شهر دروغ و دلار! به دستی فکر می کنی که دیشب توی خواب بیهوا دستت را گرفت و داغ شدی. مدتهاست که همه لذتها رویایی شدهاند. با بهترین امکانات و در مجلل ترین هتل های دنیا. فقط بلد نیستی همه شان را یک جا و یک شب ببینی. چه اشکالی دارد. یک سور شبانه و بعد هم فراموشی تمام چیزهایی که رویایی نبودهاند. هیچ اشکالی نیست. خیلیها همه چیز را فراموش می کنند و سر خودشان را به چیزهایی که بعدن میشود چیزِ مورد علاقهشان گرم میکنند. میشود این طور جمع بندی کرد: من هم یکی از آن خیلیها. آن یکی خواهرش که تواب میشود میرود خودش را میاندازد بغل هر از راه نرسیدهای. آن یکی قاب کرده که از کمبریج دکتر شده و سرش گرم است به این که زناش شب ها به کی فکر میکند و شرکت سرنگ سازی زده که بیل گیتس شود! آن یکی دلش به کلاه هایش گرم است و دلبری که با نقدهای روشنفکرانهاش از فیلم های هالیوودی می کند.
فلاش دستشویی را می زنم و زل می زنم به چرخش پس ماندههایی که دوستشان دارم. که زمانی توی من بوده اند. شک دارم کسی از بوی پس ماندههایش بدش بیاید وگرنه دنیا را گند بر نمی داشت.
این ور شهر دروغ و دلار! آن ور شهر دروغ و دلار! ino khosham oomad
پاسخحذفدرواقع منظورم بیشتر این بود:
پاسخحذفاین ور دنیا دروغ و دلار! آن ور دنیا دروغ و دلار!