دلم برایت جورعجیبی تنگ می شود. مثل وقتهایی که یک جمله از یک صفحه را با هزار سلام و صلوات - که موس وسطش جفتگ نیندازد- انتخاب کردهای. میخواهی کپیاش کنی و جای دیگری بگذاری. یکهو میبینی کپی نشده، برمیگردی به همان صفحه قبلی. جملهات هنوز انتخاب شده ولی جرأت نمیکنی بهش دست بزنی. دست و دلت میلرزد. میدانی اگر رویش کلیک کنی، میپرد. دلم برایت همان جور تنگ می شود. جوری که فلجم میکند. به عکست زل میزنم و به هیچچیز دست نمیزنم. میگذارم همه چیز همانطور که هست بماند. میترسم مبادا بپری!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر